سلام دوستان عزیزم. امروز میخوام راجع به یه چیزی براتون بنویسم که همیشه جیگر منو میسوزونه ! میخوام راجع به چیزی صحبت کنم که حرف خیلیای ماست ! چند روز پیش من و میثم و داوود ساعت سه بعداز ظهر زدیم بیرون با ماشین میثم (پیکان مدل هفتاد و پنج) . پشت یه چراغ قرمز وایساده بودیم. یه پژو 206 هم کنارمون بود. صدای ضبط ما هم تا آخرش بالا بود. یهو چشمم یه چیزی رو دید که ای کاش هیچوقت نمیدیدم.! یه پسر همسن و سال خودم با لنگی که دستش بود شیشه ماشین 206 رو پاک میکرد یه پسر هم درست همسن و سال خودم تو 206 بود. همون پسره که شیشه ماشین تمیز میکرد داشت میومد طرف ما، من هم گفتم میثم جون مادرت برو. میثم گفت چرا؟ من هم گفتم فقط برو. میثم هم چراغ قرمز رو رد کرد و رفتیم.کلی حالم گرفته شد.دو سه روز بعد از اون ماجرا، تقریبا ساعت شش غروب بود تو قهوه خانه گلزار بودیم با میثم و داوود. داشتیم قلیون میکشیدیم که یه دختر چادری، تقریبا پانزده ساله اومد تو . اولش فکر کردم اومده دنبال کسی، اما دیدم دختره دستش رو داره به طرف این و اون دراز میکنه. آره اون گدا بود!!! به مولا قسم دختره انقد قشنگ بود که خیلی کم مثل اون پیدا میشد. واقعا این چه رسمیه ؟! وقتی به این ماجراها فکر میکنم به حرف مادرم میرسم که همیشه میگه کاش خدا همه رو یه جور خلق میکرد! خدایا صد هزار مرتبه شکرت.
دوستای عزیز ببخشید اگه زیاد وراجی کردم! حرفی بود که توی دلم سنگینی میکرد و باید میگفتم. کمی در مورد این مطالب من فکر کنید. هیچ وقت خودتون رو از این آدما بالاتر نبینید . خب دوستای گلم منتظر نظراتتون هستم. تا روزی دگر و پستی دگر یاعلی.
|
زندگی قصه تلخی است که از آغازش بس که آزرده شدم چشم به پایان دارم.
سلام دوستای عزیزم. حالتون خوبه ؟ ممنونم که به بنده سر میزنید و ما رو خوشحال میکنید. دمتون گرم. این روزا راستش هرچی میبینم نامردیه. با هرکس خوب تا میکنیم باهامون بد تا میکنه. به هرکس اعتماد میکنی یه جور دیگه جوابتو میده!!! من به عنوان داداش کوچیک همتون بهتون میگم تا کسی رو واقعا نشناختی بهش اعتماد نکن!! یا حداقل اگه اعتماد میکنی سعی کن به همجنس خودت اعتماد کنی!! هیچی مثل رفیق خودت نمیشه!
دیشب هم یه جفت صفر خراب آوردیم. داوود اومد گفت میثم تو سفره خانه سنتی منتظرته بیا بریم. من هم گفتم بریم. داشتیم میرفتیم که فرامرز مثل اجل معلق با موتورش اومد جلومون. من بدبخت هم سوارشدم یه دوری با موتورش زدم من که برگشتم داوود پرید سوار موتور. صدمتر نرفت جلو که با یه پاترل تصادف کرد.صورتش کلا داغون شد. خدا بهش رحم کرد. به قول میثم خداش رفت یونان.
این هم یه بیت شعر که همین الان به ذهنم خطور کرد:
من در دیاری که مردمانش عصا از کور میدزدند
در کمال ناباوری محبت جست و جو میکنم.
خب دوستای عزیزم همتون رو به خدای مهربون میسپارم. رو حرفام فکر کنید.نظر یادتون نره. یاعلی.
آخرین جمعه هشتاد و سه : اونی که کلاه سرشه منم. مهراد . هادی.میثم. حامد
|
باز دلم تنگ است برای کی نمیدانم
باز دلم تنگ است برای چی نمیدانم
باز دلم گرفته به یاد کی نمیدانم
باز دلم شکسته به دست کی نمیدانم
باز غروبی تنگ آمد و دلم باز دیوانه شد
غروب همیشه دل تنگ است برای چی نمیدانم
غروب دل آشفته را آشفته تر میکند
غروب دل را تا سر حد جنون میرساند
دوباره روزی نو شروع میشود، تنهــــا
با کی باید نشست و گفت ز غمها
همه رفتند کسی با ما ننشست
میشود به این راحتی دل پروانه را شکست
باز همه جا را غم و اندوه گرفته است
باز هم شیشه عشق به راحتی شکسته است
باز میشود دوباره ساخت عشق را
اما برای چی، برای کی نمیدانم !!
|
سلام دوستای عزیزم. حالتون خوبه؟ چه خبرا؟خوش میگذره؟ به ما که اصلا خوش نمیگذره مگر بادوستان! خیلی شرمندم که انقد دیر شد ، خدمتتون عرض کرده بودم که دیگه نمیتونم زود به زود آپ کنم. به بزرگی خودتون ببخشید.راستش قرار بود که در این پست یه شعر که خودم گفته بودم رو بذارم اما شرایط اجازه نداد. همینجا هم جان باختن تمام کارکنان صدا و سیما و همینطور تمام خبرنگارهای مطبوعات و افراد نیروی هوایی در سانحه دلخراش سقوط هواپیمای C130 رو به تمام ملت شریف ایران تسلیت میگم. واقعا خیلی دلخراش بود. وقتی همون شب اخبار بیست و سی محیط صدا و سیما رو نشون داد بدجوری گریم گرفت اما باز خودمو گیر دادم ولی آخرش تو رختخواب حسابی گریه کردم و سبک شدم.شهادت تمام این عزیزان یه طرف شهادت آقای حیمدرضا خیرخواه هم یه طرف . واقعا من به ایشون در برنامه صبح بخیر ایران عادت کرده بودم، خیلی ناراحت شدم. انشاالله دیگه اینطور حوادث رو نبینیم در ایران.
خب دوستای گلم بگذریم. دیگه چه خبر؟ ما نیستیم خوش میگذره ؟! راستش تو این هفته ما سه چهار بار دعوا کردیم!!! از اون دعواها. روز چهارشنبه هفته گذشته هم به خاطر احسان دوستم (بچه سوسول و بچه مایه دار کلاس) دعوا کردیم.( من و یزادن ) اول دستو من انداختم . (اول پیک و بد مستی) دستشو گرفتم یه فتح پا زدم بهش، بدجوری خورد زمین. یزدان هم یکیشون رو گرفت دو تا سیلی آبدار اومد تو گوشش، سر سومی عنیک طرف شکست. روز پنج شنبه هر سه تامون پای دفتر بودیم. بالاخره عنیکش رو بردیم با خرج آقا احسان بچه مایه دار درستش کردیم.ولی امروز حسابی کتک خوردیم.
خب دیگه چی بگم؟ میدونم اگه زیاد بشه نمیخونیدش!این دفعه سعی میکنم زودتر آپ کنم. فعلا یاعلی...
|
سلامی گرم به رفیقای بامرام خودم... حالتون چطوره ؟ خوب هستید ؟ ما که خوب نیستیم .چرا ؟ چون مشکلم حل نشد بلکه بدتر و بدتر هم شد. دوستای عزیزم امــــــروز میخــوام با همتون خداحافظی کنم. شاید برای همیشه! هیچ وقت فکرشو نمیکردم که روزی دنیای وبلاگ نویسان رو ترک کنم. اما امروز به ناچار باید با همه شما عزیزان خداحافظی کنـم.تو این سه سالی که من وبلاگ مینوشتم دوستای بامرامی پیدا کردم که واقعا باهاشون انس گرفته بودم ، اونها همه یکی یکی رفتند و ماتنها شدیم و امروز هم ما میریم تا تنهاتر شویـم.بنده حقیر در دنیای وبلاگ نویسان چیزای زیادی یاد گرفتم،درسای قشنگی آموختم و خیلی چیزهای دیگه .خب من یه روز اومدم و حالا هم دارم میرم. اما اینو بدونید که اگه این مشکل برام به وجود نمیومد هیچ وقت از کنار شما نمیرفتـــم!
در آخر برای تک تک شما دوستای گلم آرزوی سربلندی و شادکامی میکنـم. انشاالله که همتون در زیر سایه مولا علی (ع) موفق و پیروز باشید. هیچ وقت فراموشتون نمیکنم، هیچ وقت! خیلی دلم براتون تنگ میشه!
دوستای عزیز و مهربونم تو رو خدا برام دعا کنیــــــــد، خیلی به دعاهای شما نیاز دارم. اگه زود مشکلم حل شد برخواهم گشت و گرنه خدا نگهدار برای همیشه! دلم نمیاد که تمومش کنــم ولی خب چاره ای جز خداحافظی نیست !!
خداحافظ برای تو چه آسان بود
ولی قلب من از این واژه لرزان بود
خداحافظ برای تو رهایی داشت
برای من غم تلخ جدایی داشت
خــــــــــــــــــــــــــــــــداحـــافـــظـ ...
|