سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این رسمش نیست. (جمعه 84/10/2 ساعت 7:31 صبح)

سلام دوستان عزیزم. امروز میخوام راجع به یه چیزی براتون بنویسم که همیشه جیگر منو میسوزونه ! میخوام راجع به چیزی صحبت کنم که حرف خیلیای ماست ! چند روز پیش من و میثم و داوود ساعت سه بعداز ظهر زدیم بیرون با ماشین میثم (پیکان مدل هفتاد و پنج) . پشت یه چراغ قرمز وایساده بودیم. یه پژو 206 هم کنارمون بود. صدای ضبط ما هم تا آخرش بالا بود. یهو چشمم یه چیزی رو دید که ای کاش هیچوقت نمیدیدم.! یه پسر همسن و سال خودم با لنگی که دستش بود شیشه ماشین 206 رو پاک میکرد یه پسر هم درست همسن و سال خودم تو 206 بود. همون پسره که شیشه ماشین تمیز میکرد داشت میومد طرف ما، من هم گفتم میثم جون مادرت برو. میثم گفت چرا؟ من هم گفتم فقط برو. میثم هم چراغ قرمز رو رد کرد و رفتیم.کلی حالم گرفته شد.دو سه روز بعد از اون ماجرا، تقریبا ساعت شش غروب بود تو قهوه خانه گلزار بودیم با میثم و داوود. داشتیم قلیون میکشیدیم که یه دختر چادری، تقریبا پانزده ساله اومد تو . اولش فکر کردم اومده دنبال کسی، اما دیدم دختره دستش رو داره به طرف این و اون دراز میکنه. آره اون گدا بود!!! به مولا قسم دختره انقد قشنگ بود که خیلی کم مثل اون پیدا میشد. واقعا این چه رسمیه ؟! وقتی به این ماجراها فکر میکنم به حرف مادرم میرسم که همیشه میگه کاش خدا همه رو یه جور خلق میکرد! خدایا صد هزار مرتبه شکرت.

دوستای عزیز ببخشید اگه زیاد وراجی کردم! حرفی بود که توی دلم سنگینی میکرد و باید میگفتم. کمی در مورد این مطالب من فکر کنید. هیچ وقت خودتون رو از این آدما بالاتر نبینید . خب دوستای گلم منتظر نظراتتون هستم. تا روزی دگر و پستی دگر یاعلی.





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 5 بازدید
    بازدید دیروز: 2
    کل بازدیدها: 107067 بازدید
  • درباره من

  • رفیق بازِ سینه سوخته
    هادی
    من طرفدار تیم پرسپولیس هستم.یعنی عاشقشم. بین خواننده ها هم منصور و قمیشی رو دوست دارم.
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  •