• وبلاگ : رفيق بازِ سينه سوخته
  • يادداشت : خداحافظ، شايد براي هميشه
  • نظرات : 3 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    آنگاه كه ميرفتي جاي هر قدمت يك گل سرخ كاشتم

    زيرا ميدانستم كه هرگز برنميگري و گل ها را لگد نخواهي كرد .

    سلام هادي جان

    بابا من پدر مادر خودم رو گفتم !

    فكر نميكردم مشكل تو هم همچين چيزي باشه !

    البته به احتمال 90 درصد خود من هم بعد از جدايي شون نميتونم از خونه آنلاين بشم ولي خوب سعي ميكنم چند وقتي يه بار برم كافي نت !

    شايد دليل اينكه من مثل تو زياد ناراحت نيستم اينه كه يه روز نشد با صداي دعواشون ما از خواب نپريم !

    طوري كه همين چند روز پيش به مادرم گفتم انشاالله از هم جدا ميشيد چون ديگه از اين همه دعوا و توهين و ... خسته شدم من خوشحال نيستم كه اين كار داره صورت ميگيره ولي وقتي ميبينم براي خودشون بهتره نبايد خودخواه باشم و به خاطر خودم بخوام پيشم بمونه !

    يكم فكر كن به نتيجه هاي بهتري ميرسي !

    دوست داشتم بيشتر باهات حرف ميزدم ولي خوب كامنت يك بحث يكطرفه است !

    تو مدتي كه بودي خوشحالمون كردي و اميدوارم هرا كه باشي قلمت هميشه سبز باشي و زيبايي ها رو بنويسي .

    اگر ديگه نيومدي بدون قلبت پيشه ماست و اونو پيش خودمون نگه ميداريم !

    موفق باشي ، خدانگهدار دوست داداش گلم