• وبلاگ : رفيق بازِ سينه سوخته
  • يادداشت : سرنوشت من(شعر از خودم)
  • نظرات : 3 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    چرا اين هادي ما اينطوري پژمرده شده

    شوق مردن تو وجودش يه دفه زنده شده

    سلام هادي جان بابا نميگي يه دفعه سنگ كوب ميكنيم اي اين خبرا به ما ميدي !

    شعرت عالي بود همونطور كه ميدوني من به معني خيلي اهميت ميدم و براي همين هم ميگم عالي بود .

    مشكلتو به ما نميگي ما هم بدونيم چي شده بابا شايد يه راه حلي باشه يا حداقل بدونيم چي شده .

    به هر حال اميدواريم خاطره بدي از ما نداشته باشي .

    پدر مادر من شايد از هم جدا بشن ولي باز همم به خواهرم گفتم زندگي زيباست اي زيبا پسند و خوشحالم كه تو هم يادته .

    به ما بگو چي شده !

    اگر هم ديگه نيومدي از همين جا باهات خداحافظي ميكنم و اميدوارم در تك تك مراحل زندگيت موفق باشي .

    به اميد آنكه روزي برسي به آرزويت

    غم مخور كه غم نيايد به جمال گل رويت